«امام حسین، امام حسین، امام حسین نبود…!»
از خانه بیرون آمدم.
کوچه «شهید مظفری» تابلوئی است که هر بار دیدنش مرا به فکر فرو می برد؛ او که بوده، کجا شهید شده؟…
پیچ و خم های محله را طی کردم و تابلوهایی که هر یک به نام شهیدی است؛ سر از خیابان درآوردم، خیابانی شلوغ و پر سر و صدا.
خیابان انقلاب، یک سو میدان آزادی و سوی دیگر میدان امام حسین. غرب این خیابان آزادی است و شرق آن امام حسین.
با خودم گفتم: «زینب کمی سوی آزادی برو شاید آنچه می خواهی در آن سو باشد.»
راهم را به سوی غرب کج کردم، هر قدم که بر می داشتم خاطرم مکدر می شد؛ مکدر از رنگ ها و مدل های جور واجور؛ حجاب هایی که نبود، بی حجابی هایی که بود و نگاه های غریبی که مرا با چادر مشکی و بلندم زیر زخمه سیلی می گرفت و هزاران حرف های ناگفته و تمسخر های آشفته، نگاهم حیران و قلبم آزرده.
خدا را شکر هنوز چیزی از انقلاب دور نشده ام بهتر است برگردم.
به آزادی و بی غیرتی، به آزادی و بی عفتی، به آزادی و لودگی پشت کردم و رو به سوی امام حسین بازگشتم.
با هر قدم به یاد امام حسین(علیه السلام) می افتادم؛ رشادت و عظمتش، مردانگی و غیرتش، آزادگی و همتش، و غربت و شهادتش…
«این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست وین چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست»
نمی دانم چرا هر وقت به حسین(علیه السلام) می اندیشم به یاد زینب کبری(سلام الله علیها) می افتم، گویا جدایی بینشان هرگز رقم نخورده است.
«السلام علی قلب زینب الصبور و علی لسانها الشکور»
تو که بودی؟ صبر از صبر تو شرمنده!
استقامت از قامت خمیده تو بالنده!
بردباری و شکر گزاری در مصیبت ها درسی است از تو.
حجابت، عفت و عصمتت برایم درسی فراموش نشدنی است.
اظهار عجز پیش ستمگران نکردی!
سرافراز ماندی و با شجاعت پوزه کریه دشمنان را به خاک مالیدی که «ما رایت الا جمیلا»
تو منادی آزادی و غیرتی، تو طلایه دار حریت و عزتی،
تو رهرو راه آزادی و عبودیتی، تو نمونه حریت و ولایتی…
در راستای انقلاب به سوی امام حسین که قدم می نهی جای جای تاکسی ها صدا می زنند: «امام حسین، امام حسین، امام حسین نبود…»
نه!
من می خواهم چون حربن یزید ریاحی پای پیاده به امام حسین(علیه السلام) برسم.
چون در این قدم قدم ها تا امام حسین(علیه السلام) دریا دریا معرفت نهفته است.
با هزار امید از انقلاب به سوی امام حسین رهسپارم؛ شاید که بیابم گمشده ام را، شاید که بیابم خویشتنم را.
قدری که پای نهادم در این راه دیدم که باز از هر سو مردمی بیگانه از این مسیر و از امام حسین(علیه السلام) هریک شتابان به دنبال چیزی رهپویند.
با خود لختی اندیشیدم، آیا به راستی نگاه من به امام حسین(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها) و شهید و شهادت همان نگاهی است که دیگران دارند؟!
اینان برای من چه مفهومی دارند؟ این واژه ها چیستند؟ تنها کلماتی در کنار هم و بی معنا؟! یا حقایقی ژرف و حیات بخش!
نه همگان اینگونه نمی اندیشند.
آن ها به این عبارات تنها به عنوان اسم خیابان ها و کوچه ها نگاه می کنند تا مبادا خانه خود و مسیر خود را گم کنند!
نه!
برای حسینی زیستن تنها نام حسین کافی نیست
برای زینبی بودن تنها نام زینب کافی نیست
باید رسم زینب را آموخت تا زینبی شد…
****
نویسنده و گوینده : زینب مظفری (مدیر وبلاگ)