حریم آسمانی


حریم آسمانی

خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی مثل نسیم سرد می گوید کنارت هستم ای تنها و دل آرام می گیرد... . . . . سلام دوستان ودختران عزیزآسمانی... به وبلاگ خودتون خوش اومدید.. امیدوارم اینجا لحظات خوشی داشته باشید . نظر بدید آسمانی ها منتظر حضور گرمتون هستم. مدیر وبلاگ : زینب بانو

موضوعات

  • همه
  • دختران شهر بهشت
  • مشق شب های دخترانه من
  • دلنوشته
  • مطالب تولیدی
  • پیامک
  • کلیپ
  • صوت و پاکدست
  • مقاله
  • پرسش و پاسخ
  • خاطره
  • کتاب
  • شعر و متن ادبی
  • جشن تولد ستاره ها
  • سبک زندگی
  • داستان
  • از حجاب دوروبر شما چه خبر
  • بازی حجاب
  • برسد به دست خدا
  • نرم افزار
  • اخبار حجاب
  • احادیث و روایات
  • احکام
  • شهدا و حجاب
  • محافظین حریم زینبی

  • آمار

  • امروز: 69
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1234
  • 1 ماه قبل: 3500
  • کل بازدیدها: 113831

  • صوت

    کد آهنگ

     
       
      به اسم نمایش!!!    


    به اسم نمایش!!!


    هانیه آوینی در صفحه مجازیش نوشت :

    وقتی به اسم نمایش ،
    در یک حوض آب ، کنار یک مشت مرد نامحرم قرار میگرفتی و خیسی چادرت را برای هزار جفت چشم به نمایش میگذاشتی
    یادت نبود که :
    چادر آداب دارد

    وقتی به اسم مانور ،
    جلوی چشم نامحرمان حرکات آکروباتیک و چرخشی و رزمی انجام میدادی
    یادت نبود که :
    چادر آداب دارد

    وقتی به اسم جشن فارغ التحصیلی مدرسه ،
    چادرت را به هوا پرتاب میکردی و خوشحال بودی
    یادت نبود که :
    چادر آداب دارد

    وقتی به اسم نشان دادن عاشقانه های مذهبی ،
    و مذهبی ها عاشق ترند تصاویر خود و همسرت را با هزاران دیده ی نامحرم به اشتراک گذاشتی
    یادت نبود که :
    چادر آداب دارد

    وقتی کامنت های پر مهر و محبتت زیر پست نامحرمان جلوه گری میکرد ،
    فلان خواننده ی نامحرم را داداشی و فلان مرد غریبه را برادر خطاب میکردی
    یادت نبود که :
    چادر آداب دارد

    وقتی چهره را به هزار قلم آرایش رنگارنگ آراستی ،
    روسری هایی با رنگ های جیغ و زننده سر کردی و چادرت را باز گذاشتی
    یادت نبود که :
    چادر آداب دارد

    خانم محترم ، دختر عزیز
    باور کن ، قسم به همان بانوی بی بدیل و بلانظیری که دو قطعه چوب بین شانه هایش میگذاشت تا نامحرم متوجه بدن او زیر جلبابش نشود !
    به همان بانو قسم باور کن که
    چادر آداب دارد

    پرده ای ضمخت و نه چندان لطیف قطور و بزرگ ، وقتی روی خانه ی کعبه می افتد ، تازه اعتبار میگیرد و میشود پرده ی خانه ی کعبه
    چادر هم فقط چند متر پارچه ی سیاه است ، که تنها وقتی بر سر زهرا (س) و زهرا منشان قرار بگیرد اعتبار می یابد!

    منبع : Instagram

     

    کلیدواژه ها: به اسم نمایش, حجاب, دریادلان, دلنوشته, دلنوشته حجاب, عاشقانه های مذهبی, مذهبی ها عاشق ترند, مردان نامحرم, من حجاب را دوست دارم, نامحرم, نمایش خیابانی دریادلان, نمایش دریادلان, چادر, چادر اداب دارد
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی, اخبار حجاب  لینک ثابت [پنجشنبه 1395-04-10] [ 02:13:00 ق.ظ ]

    6 نظر »

       
      آهای دختر چادری؟    

     

    آهای دختر چادری…!!!


    چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر وقــــارت را حفظ نکند !

    چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر قــــهـــقـــه های بــلـنــد خیابانت را مانع نشود!

    اگر در میان سیاهیش رنگ زق لـاکـــ هایت خودنمایی بکند!

    اگر آرایش صورتت را پاک نکند….

    چــــــادر با مانتو فرقی ندارد اگر همانگونه که با مانتو رفتار میکنی با چـــــادر هم رفتار کنی!

    خلاصه بگویم :

    آهــــای دختر چـــــادری :

    چـــــادرت با تمام سختی هایش با مانتو فرقی ندارد

    اگر …

    حــــــــرمتش را حفظ نکنی

    کمی حـــــــرمت نگه دار.

    کلیدواژه ها: آرایش, حجاب, حرمت چادر, دختر چادری, لاک, چادر
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, شعر و متن ادبی  لینک ثابت [پنجشنبه 1394-10-03] [ 03:03:00 ب.ظ ]

    1 نظر »

       
      بایدها و نبایدهای چادری ها .....    

     

    بایدها و نبایدهای چادری ها …..

     

    سلام بی مقدمه میرم سر اصل مطلب …..

    تو میتونی روسی گلدار صورتی بزاری سرت و موهای رنگ کردت رو هم از جلو و هم از پشت بندازی بیرون

    میتونی کلکسیون لوازم آرایش باشی و از هر مدلیش رو صورتت داشته باشی

    میتونی شلوار تنگ قرمز و مدل پاره بپوشی

    میتونی مانتو تنگ ، کوتاه ، یقه باز هر مدلی بپوشی و آستینشم تا آرنج بزنی بالا

    میتونی کیف دستی طلایی تو بگیری دستت و همونطور قه قه کنان با موبایلت حرف بزنی و تو پیاده رو راه بری

    و……. خیلی کارای دیگه

    اما نمیتونی وقتی چادر سرت کردی موهاتو نیم متر بدی بیرون

    نمیتونی یک کیلو چیز به صورتت بزنی

    نمیتونی شلوار تنگ با رنگهای مختلف بپوشی

    نمیتونی مانتوی کوتاه هرمدلی بپوشی

    نمیتونی کفش تابستونی بپوشی که با جوراب نازک تمام پاهات دید داشته باشه

    نمیتونی فقط چادر سرت باشه و اوپن (open) راه بری که معلوم باشه زیرش چی پوشیدی

    وخلاصه نمیتونی طوری رفتار کنی و پوشش داشته باشی که یارو تو “ف.ب ” عکست و با چادر بزاره و ایتو زیرش بنویسه که :

    چادری ها هم خوب چیزایی هستنا از این به بعد عکسشو نو میزارم بعدش هزارتا لایک بخوره و هرکسی جرات کنه هرچی تو دهنش میاد تو نظرات به چادری ها بگه

    آخه بی انصاف اینیکه رو سرته حرمت داره بفهم

    پی نوشت : ببخشید که رک حرف زدم

    (الاحقر:مظفری)

    کلیدواژه ها: بی حجاب, حجاب, عکس, فیس بوک, چادر, چادری ها
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, مطالب تولیدی  لینک ثابت [چهارشنبه 1394-09-04] [ 06:34:00 ب.ظ ]

    2 نظر »

       
      لبريز گناه اما ديوانه او...!    

     

    لبريز گناه اما ديوانه او

    لبريز گناهم بي مغلطه، گفتنش زياد خوشايند نيست اما شايد بهانه اي شد براي بهتر شدن يه عده مثل من كه به غفلت پا ميان راههايي مي گذارند كه شايد زياد به صلاح نباشد با اين همه اقرار مي كنم به شهدا كه ميرسم انگار دلم كم مي آورد انگار به لكنت مي افتد وقتي عكسهاي كودكان 13 و 16 ساله را بر پيكره اين شهر مي بيند وقتي ميرسم به اين فهم و درك كه ر وزي در همين سرزمين كودكاني به اين سن و سال آرماني داشتند كه براي رسيدن به آن حاضر شدند حتي جانشان را در طبق اخلاص بگذارند و من اينجا با اين همه امكانات با اينهمه حس آرامش و امنيت تنها دغدغه ام مدل موهايم است و آرايش و تيپم…تنها عرق شرم مي شود حاصل اين انديشه.

    تنها 30 سال اختلاف سال داريم اما آنها كجا و من كجا آنها خود ر ابه كشتن دادند تا جلوي تجاوز دشمن را بگيرند و من با اين سليقه تنها كارم شده كمك به تهاجم فرهنگي وقتي علايقم فلان خواننده و هنرپيشه ست كه قرارداد امضا كرده براي زمينه سازي توهين به اين همه ارزش و آرمان وقتي بي آنكه بدانم گردنبندي به گردنم مي آويزم كه به معناي عضويت در گروه شيطان پرستي ست مني كه از ازل به هواي بهشت او پاي در جهان نهادم مني كه تمام افتخارم ثانيه اي ست كه خدا با غرور به شيطان امر كرد تا بر پدرم سجده كند مني كه پر كينه ترين لحظه ام هواي انتقام از شيطان بود كه چرا پدرو مادرم را فريفت تا آواره زمين شويم و شرمنده خدا چه شد كه ترويج شيطان و هواخواهيش شد افتخارم چه شد كه فهم و شعورم از يك كودك 16 ساله 30 سال پيش كمتر شد و سر گرميم شد گناه

    شهدا كجا بودند و ما كجا به خودم مي گويم كه به شخصيت كسي بر نخورد به خودم مي گويم كه از 24 ساعت 12 ساعت از بيداريم صرف آرايش و مدل مويم مي شود مني كه ماه رمضان تا ماه رمضان بعدي چشمانم رنگ قرآن نمي بيند مني كه برزبان يا حسين مي گويم وبا تمام عشق و علاقه ذاتيم به ساحت مقدسش گاهي يادم ميرود امر به معروف و نهي از منكر را اصلا خودم واجب الامرم وشرمنده حضرت

    گناه يعني …براي معني كردن گناه همين كه دلي بشكند كافي ست دل شخص دل خودت يا …خدا

    چه فرقي مي كند دنياي مجازي يا حقيقي مهم دلست كه بازيچه نشود كه مي شود در هرحرفي كه مي زنم در هر كلمه اي كه مينويسم شايد كسي خيلي ساده باور كند باورش شود با تمام وجودش بخواند و ملكه ذهن كند و….واي برمن مني كه قصه هاي عاشقانه ام با او و آنها و شما و تو شكل مي گيرد مني كه ثانيه هاي خوشبختي و سرگرمي ام را مديون كساني مي شوم كه روزي ممكنست دل شكسته از من رو بر گردانند گاهي يادم ميرود لطافت جنس مخالف را ، گاهي حرف كه مي زنم ،نگاه كه مي كنم …… انگار برايم عادي شده و پر تكرار انگار برايم بي معناست وقتي كسي ازعشق مي گويد يا عاشقانه دل مي بندد مي بينم كه چگونه در هواي ادامه اين حال وهوا به هر دري مي زند اما انگار….دلم بد جورخو كرده به بي خيالي، به گناه، به تكرار

    با اين همه بدي فردا چگونه مي خواهم سر بلند كنم درپيشگاه حضرت ربوبيت چگونه پاداش يا حسين گفتنم را از او طلب كنم چگونه بگويم نمازسر وقتم قطع نشد چگونه بخاطر30 روز روزه داري طلب شفاعت كنم چگونه تقاضاي ثانيه اي ديدار حضرت مهدي (عج) را داشته باشم مني كه با اينهمه گناه هنوز واله و شيفته حضرتش هستم مني كه هر جمعه به عشق دعاي ندبه حضرت ،سحرگاه چشمهايم قيد خواب وراحتي را مي زند وحكم بيدارباش مي دهد مني كه به هر جا هم كه برسم شوق ديدار او از تنم نمي رود راهي هست كسي سراغ دارد چنين راهي؟راهي كه من از شرمندگي اين همه شهيد به در آيم راهي كه بتوانم فردا مقابل چشمان حسين (ع)زلاليت اشكم را تقديم حضور مباركش كنم راهي مي شناسيد كه لايق ديدار مهدي (عج)شوم ديوانه ام ديوانه مهدي بي حضورش بي رضايتش من چه كنم؟

    (الاحقر:مظفری)

    کلیدواژه ها: امام زمان, خدا, شهدا, گناه
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی  لینک ثابت [چهارشنبه 1394-08-27] [ 08:31:00 ب.ظ ]

    1 نظر »

       
      کدام فاطمه ؟! کدام زهرا ؟!    

     

    کدام فاطمه ؟! کدام زهرا ؟!

    رفته‌ایم خانه یکی از اقوام. چند روزی است که مادر شده و خانه‌اش پر ازمهمان است. به دعوت مادربزرگ نوزاد می‌رویم به اتاق “نی‌نی” برای تماشای سیسمونی. مادربزرگ و سه تا از مهمان‌ها که داخل اتاق می‌شوند اتاق پر می‌شود و بقیه بیرون در می‌مانند. عروسک‌ها جا را برای آدم‌ها تنگ کرده‌اند. مادربزرگ نی‌نی کلی عذرخواهی می‌کند و قرار می‌شود به نوبت داخل شویم! هنوز وارد اتاق نشده نفسم گرفته‌ است. دلم نمی‌خواهد بروم داخل، اما صورت خوشی ندارد. با آخرین گروه بازدید کنندگان وارد اتاق می‌شوم. دوتا ویترین بزرگ قدی دو طرف اتاق هست که به اندازه یکی مغازه اسباب‌بازی فروشی توی‌شان عروسک است. و این‌ها همه غیر از “هاپو” ها و “پیشی‌"های پشمالو و بزرگی است که گوشه‌های اتاق نشسته‌اند. چند طبقه یکی از ویترین‌ها مخصوص انواع مختلف باربی است. باربی‌های سیاه و سفید و برنزه و.. با انواع مدل مو‌ها و لباس‌ها از پشت شیشه به ما لبخند می‌زنند.

    مادربزگ در کمد لباس‌های را باز می کند و لباس‌ها را نشان‌مان می‌دهد. از بین لباس‌ها یک مایو دو تکه نوزادی بیرون می‌آورد و جلوی چشم‌مان بالا می‌گیرد. صدای جیغ و ویغ ناشی از ذوق و غش و ضعف و قربان صدقه بالا می‌رود. مادربزرگ می‌گوید وقتی داشته سیسمونی “جمع” می‌کرده خواهرش بهش گفته مایو دوتکه قد نوزاد آمده به چه خوشگلی. می‌گوید بازار را زیر و رو کرده تا توانسته یک دانه‌اش را برای “جیگرش” پیدا کند.

    صدای زنگ در می‌آید و یکی از مهمان‌ها مادربزرگ را صدا می‌زند. ظاهرا پیک چیزی آورده و باید برود دم در تحویل بگیرد. مادربزرگ مایو را می‌گذارد توی کمد. چادرش را سرش می‌کند. توی آینه چک می‌کند موهایش بیرو نباشد. رویش را کیپ می‌کند و بیرون می‌رود. مایو از لابلای لباس‌ها لیز می‌خورد و می‌افتد زمین.

    بیرون اتاق یکی از مهمان‌ها دارد با دختر چهار پنج ساله‌اش که می‌خواهد دوباره اتاق را ببیند سروکله می‌زند. می‌گوید جا نیست و باید صبر کند تا بقیه بیرون بیایند. من از اتاق می‌آیم بیرون تا جا برای دخترک باز شود. دخترک بلافاصله می‌دود طرف ویترین باربی‌ها. به مادرش مدل‌هایی را که ندارد نشان می‌دهد و اصرار می‌کند برایش بخرد. مادر با خنده برای یکی از خانم‌ها تعریف می‌کند که دختر پنج‌ساله اش با اینکه خیلی گرمایی است اما امسال تابستان اصلا نگذاشته موهایش را کوتاه کنند :"میگه میخواهم قد موی باربیم بلند بشه. قول گرفته هرقت موهایش قد باربی‌اش بلند شد یک دامن صورتی توری هم برایش بخریم که دیگر عین باربی‌اش بشه.” بعد دولا می‌شود و بچه‌اش را می‌چلاند :” همین الانشم باربی هستی خوشششگل مامان.” دخترک سبزه و تپل می‌خندد و در جواب خانمی که اسمش را می‌پرسد می‌گوید: فاطمه". مادر فوری تصحیح می‌کند:” فاطمه سادات.” برای خانمی که اسم دخترش را پرسیده توضیح می‌دهد با اینکه هزار بار به دخترش گفته اسمش را کامل بگوید اما باز “سادات” ش را می‌اندازد. کمی آنطرف‌تر فاطمه سادات دارد با آهنگ زنگ موبایل یکی از مهمان‌ها می‌رقصد. آن‌قدر حرفه‌ای که صاحب گوشی دلش نمی‌اید جواب تلفنش را بدهد.

    می‌روم پیش نوزاد. بالای سر فرشته تازه متولد شده‌ای که اسمش را “زهرا” گذاشته‌اند. مادرش جلوی آینه دارد آرایشش را تمدید می‌کند. به مادر می‌گویم :"خوبه تو این همه سر و صدا بیدار نمی‌شه.” می‌گوید: “عادتش دادم تا بیدار میشه آویز بالای سرش رو روشن میکنم با آهنگ اون خوابش می‌بره. خداروشکر زودم عادت کرد… سختم بود بچه بغلم کنم. ” یک دفعه گریه‌ام می‌گیرد. به پاشنه بلند صندل‌هایش نگاه می‌کند که لابد سختش نیست با آنها راه برود. دلم می‌خواهد بهش بگویم صاحب اسم دخترش هروقت می‌خواست بچه هایش‌را بخواباند بغل‌شان می‌کرد و برای لالایی‌هایشان خودش شعر می‌گفت*. شعرهای قشنگ. شعرهایی که یادشان می‌داد وقتی از خواب بیدار می‌شوند شبیه چه کسی شوند و چطوری زندگی کنند. اما نمی‌گویم. زهرا خواب است و توی خواب دارد می‌خندد. درست مثل فرشته‌ای است که از آسمان زمین آمده باشد. نگران وقتی هستم که از خواب بیدار می‌شود. موقعی که چشم‌هایش را باز کند و بخواهد بداند که شبیه چه کسی باید باشد. توی‌ آن اتاق باربی‌ها دارند لبخند می‌زند.

    دلم می‌گیرد. دلم برای همه‌ی فاطمه ها و زهراهایی که قرار است شبیه خودشان نباشند عجیب گرفته است.

    *اشبه اباک یا حسن و اخلع عن الحق الرسن و اعبد الها ذامنن و لا توال ذالاحن. پسرم،‌مانند پدرت باش، ریسمان ظلم را از حق برکن‌ ! خدایی را بپرست که صاحب نعمتهای متعدد است و هیچگاه با صاحبان ظلم دوستی مکن

    (راوی:زینب مظفری)

    کلیدواژه ها: باربی, حجاب, حجاب دخترانمان, زهرا, فاطمه
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, خاطره  لینک ثابت  [ 08:24:00 ب.ظ ]

    1 نظر »
    « 1 2 3 4 5 »
     
    •  خانه  
    •  جزئیات صاحب وبلاگ  
    •  ورود  
    •  تماس