حریم آسمانی


حریم آسمانی

خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی مثل نسیم سرد می گوید کنارت هستم ای تنها و دل آرام می گیرد... . . . . سلام دوستان ودختران عزیزآسمانی... به وبلاگ خودتون خوش اومدید.. امیدوارم اینجا لحظات خوشی داشته باشید . نظر بدید آسمانی ها منتظر حضور گرمتون هستم. مدیر وبلاگ : زینب بانو

موضوعات

  • همه
  • دختران شهر بهشت
  • مشق شب های دخترانه من
  • دلنوشته
  • مطالب تولیدی
  • پیامک
  • کلیپ
  • صوت و پاکدست
  • مقاله
  • پرسش و پاسخ
  • خاطره
  • کتاب
  • شعر و متن ادبی
  • جشن تولد ستاره ها
  • سبک زندگی
  • داستان
  • از حجاب دوروبر شما چه خبر
  • بازی حجاب
  • برسد به دست خدا
  • نرم افزار
  • اخبار حجاب
  • احادیث و روایات
  • احکام
  • شهدا و حجاب
  • محافظین حریم زینبی

  • آمار

  • امروز: 45
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 372
  • 1 ماه قبل: 1273
  • کل بازدیدها: 110667

  • صوت

    کد آهنگ

     
       
      « امام حسین، امام حسین، امام حسین نبود...! »    

    « امام حسین، امام حسین، امام حسین نبود…! »

    نویسنده و گوینده : زینب مظفری (مدیر وبلاگ)

    ادامه »

    کلیدواژه ها: ازادگی, امام حسین, امام حسین، امام حسین، امام حسین نبود..., انقلاب, بی غیرتی, حجاب, حربن یزید ریاحی, حضرت زینب, دلنوشته امام حسین, شهادت, شهید مظفری, صبر, عفت, غرب, غیرت, ما رایت الا جمیلا, کربلا, کوچه
    موضوعات: دختران شهر بهشت, مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی, کلیپ, شهدا و حجاب, محافظین حریم زینبی  لینک ثابت [پنجشنبه 1399-07-17] [ 03:45:00 ب.ظ ]

    ارسال نظر »

       
      «حیات»    

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خواستم از تو بگویم
    خواستم وصفت کنم
    از عظمتت
    از ایثارت
    از عشقت
    دیدم تویی که به من حیات بخشیدی
    هرچه دارم از تو دارم
    بگویم
    تو چراغ راهم بودی؟
    سوختی چون شمع و
    راهم را روشن نمودی؟
    از تیرگی نجاتم بخشیدی؟
    از جهالت
    از نادانی و فقر
    مرا رهانیدی؟
    گوهر علم را در صدف وجودم نهادی؟
    آری
    آری تو مرا حیات بخشیدی
    چگونه وصفت کنم
    که پیامبر فرمود:
    انما بعثت معلما
    چگونه وصفت کنم
    که خدایم فرمود:
    و علمناه من لدنا علما
    پس همین سزاست که بگویم
    تو معلم من هستی

    *****

    نویسنده و گوینده : زینب مظفری (مدیر وبلاگ)

     

    ادامه »

    کلیدواژه ها: ایثار, جهالت , حیات, خدا, شمع, عشق, علم, فقر, معلم, نادانی, نجات , پیامبر, چراغ, گوهر
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی, کلیپ  لینک ثابت [جمعه 1399-02-12] [ 11:19:00 ق.ظ ]

    4 نظر »

       
      « او »    

    بسم الله الرحمن الرحیم  

    ناخوانده بر ما مهمان شد

    مگر نمیداند میهمان، آرام جان است

    ولیکن چون نفس

    خفه سازد گر درون آید و بیرون نرود

    خانه نشینمان کرده

    در جامعه فاصله ایجاد کرده

    مبادا قرنطینه شده باشیم و خود نمیدانیم؟!

    بلاخره ندانستم که این فاصله ها همان قرنطینه است یا همان فاصله های طبقاتی است

    چون هرکس از طبقه رئسا و وزراء که میزبانش شد؛ محظوظ شد و لذت برد و هر بیچاره ای که دستی داد و رویش را بوسید یا به دیار باقی شتافت یا به کوما رفت

    مدتی است در خانه ام

    دار و دیوار

    سقف

    به من نزدیک شده اند

    احساس غریبی است

    سینه ام تنگی می کند

    دم و باز دم هایم به هم تعارف می کنند

    نگاه خسته ام دیگر حوصله ورانداز ندارد

    تنهایی کلافه ام کرده

    گوشی برای شنیدن حرفهایم نیست

    دیگر حتی “خودم” به حرف های دلم گوش نمیدهد

    خسته ام خسته

    خانه ام ابریست

    باید از این زندان رها شد

    اما به چه امید

    به امید انسانیت فراموش شده

    یا وجدانهای خفته

    یا برجهای چند قلوی سر به فلک کشیده

    یا مجسمه هایی که هیچ رنگی از آزادی بر آن ها نیست

    که مشعل دار آتش و خون و طبال جنگند

    چه کسی رهاییم می بخشد

    کدام مرد مردانه

    کدام سازمان جهانی

    کدام فلسفه باف

    کدام نظریه پرداز اینجا و آنجا

    مارکس، انگلس، هوگن، دکارت ؟

    نه

    زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

    شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

    او می آید

    آن منجی عالم

    که جهان در انتظار اوست

    آن مرد خدایی

    می آید و با آمدنش غم ها ز دل زایل می کند

    گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

    گر بیایی دهمت جان

    ور نیایی کشدم غم

    ای پدر نیکوکار

    ای آب گوارا

    ما تشنه کامان را دریاب

    فقد طال الصدی

    اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه

    *****

    نویسنده و گوینده : زینب مظفری (مدیر وبلاگ)   

    ادامه »

    کلیدواژه ها: امام زمان, امید, انسانیت, انگلس, دکارت, رئسا, فاصله, فاصله های طبقاتی, فلسفه, قرنطینه, مارکس, منجی, مهمان, هوگن, وزرا, کرونا
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی, کلیپ, محافظین حریم زینبی  لینک ثابت [چهارشنبه 1399-01-20] [ 02:47:00 ب.ظ ]

    2 نظر »

       
      " امید را در تو دیدم "    

     

    امید را در تو دیدم

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

     صبح دمیده است ، صبح چهلمین سال

    چهل سال آزادی ،استقلال و اسلام مداری و دین خواهی

    چهلمین بهار آزادی در سرمای بهمن ماه

    چهلمین سال استقلال و رهیدن از زیر یوغ استکبار و استثمار

    چهلمین بهار شکفتن گل ولایت مداری در بوستان معرفت

    چهلمین بهار رشد و بالندگی استعداد ها در گلزار انقلاب اسلامی

    برگرفتیم غبار 2500 ساله را از چهره این مرز و بوم

    دستی کشیدیم بر این آینه تا خویشتنمان را بنمایاند به ما

    طی کردیم در این چهل سال مسیر بودن تا شدن را

    آموختیم الف بای درس جهاد را

    از معلمی آسمانی که هویتمان بخشید

    او که نفس قدسی اش از قم تا نجف

    از نفل لوشاتو تا تهران و جماران، هستی مان بخشید

    او که با همت الهی اش همّت ها ساخت و باکری ها و برونسی ها

    چمران ها و بهشتی ها و مطهری ها و تهرانی مقدم ها و صیاد ها و همدانی ها و حججی ها

    همتّی ساخت که تمام زندگی اش را به گفته مادرش خلاصه کرده بود در دو سه تا کاسه و سه تا بشقاب و یک سفره و یک قوطی شیر خشک بچه آنهم در عقب ماشینی ؛ و هر وقت مادرش می گفت:« پسرم بیا شهرضا برات خانه می خرم». می گفت :«اصلا حرف این چیزها را نزن، دنیا هیچ ارزشی ندارد . مادر جان من دنیا را گذاشتم برای دنیا دارها، خانه هم باشد برای خانه دار ها…»

    شهید دکتر چمران که در فرازی از آخرین نوشته اش چنین نگاشته:

     « در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید

    ای پا های من ، سریع و توانا باشید

    ای دست های من قوی و دقیق باشید

    ای چشم های من ، تیزبین و هوشیار باشید

    ای قلب من این لحظات آخرین را تحمل کن

    ای نَفس مرا ضعیف و ذلیل مگذار…»

    و آمدیم تا در سایه سار رهبری فرزانه نشستیم

    او که فرزند روح الله بود و روحش از جنس روح بلند روح الله

    کلامش به گرمای کلام او

    نگاهی نافذ و بصیر

    همراهش در کشتی انقلاب در دریای مواج و خروشان تنهائی

    نشستیم تا برهاند ما را از فراز و فرود ها، از فتنه ها و نامردی ها ، کم کاری های بی همتان عافیت طلب

    دل دادیم به رهنمود های حکیمانه اش ، که می دید آنچه ما ندیدیم

    و می بیند آنچه ما نمی خواهیم ببینیم

    او که از صفای بصیرت و صدق دلِ چون آیینه اش از بی اعتمادی به آن سوی آب ها گفت و نشنیدیم

    از عهد شکنی شب نشینان ،بیممان  داد و اعتنایش نکردیم

    او که درس های امام بت شکن را برایمان به زیبائی و شیوایی دیکته کرد و چه زیبا گفت:

    «درس امام ، روحیه ، ذهن و عمل انقلابی است»

     

    و می مانیم با او

    و می مانیم با ولایت

    تا فردا که صبح امید می دمد از پگاه

    صبحی که پایان می دهد نا امیدی را

    صبحی که سیاهی شب تاریک را میزداید از دل ها

    صبح ظهور

    او خواهد آمد ،او که عالمی را در انتظار خود نهاده

    اللهم عجل لولیک الفرج                            

    *****

    نویسنده : زینب مظفری (مدیر وبلاگ)                   

    کلیدواژه ها: امام خامنه ای, امام خمینی, امام زمان, راز ماندگاری انقلاب, رازماندگاری_انقلاب, زبان حال شهدا, شهدا, شهید حججی, شهید همت, شهید چمران, ظهور, فتنه, ولایت, چهل سالگي انقلاب اسلامي
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی, شعر و متن ادبی, محافظین حریم زینبی  لینک ثابت [پنجشنبه 1397-12-09] [ 04:38:00 ب.ظ ]

    7 نظر »

       
      " صاحب دلان سر می دهند "    

     

    ? صاحب دلان سر می دهند

     

    ?صدای هلهله ی دشمن خبر از شهادت یکی از یاران می داد. پس از آخرین فریاد شادی دشمن، نو داماد تازه رسیده، نزد مولا آمد. او که هنوز اسلام را نشناخته، نمازی نخوانده بود تا چه رسد به تشیع و درک حقیقت ولایت، اما تمام وجودش را عشق فرا گرفته بود؛ عشقی که به حسین زهرا داشت؛ عشقی که او را از هجله دامادی به صحرای کربلا کشانده بود تا دفاعی کند از حریم حرم؛ تا شاید مرحمی باشد بر زخم های دل زینب.

    او به جبهه می رفت و نگاه نگران مادر و همسرش در پی او…

    چنان پر شد فضای سینه از دوست                                                  که ذکر خویش گم شد از ضمیرم

    ?دل را که بفروشی خریدار دارد. مشتری را تو باید انتخاب کنی.

    دل را نباید ارزان فروخت، که حرم خداست.

    القلب حرم الله

    چون دل خدایی شد سر و جان بی مقدار می شود.

    سر باختن انتهای قصه صاحب دلان خدایی است.

    چیزی نگذشت که سر وهب بر فراز نی در آسمان پرواز می کرد، تا چون دلش، سر نیز خدایی شود.

    ?چشمان تاریخ سر وهب نو داماد را دنبال می کرد که دید سر بریده ی رضا اسماعیلی بر فراز نی شده و چیزی نگذشت که دیده ها خون گریست در غم محسن حججی.

    شهید سر جدایی که راه وهب را شناخت تا خون گلویش لبهای تشنه ی او را سیراب کند. تا سرش چون دل خدایی شود.

    ?صاحب دلان سر می دهند.

    آری همگی ندای هل من ناصر و هل من معین حسینی را لبیک گفتند تا نزد فاطمه فردای قیامت سربلند باشند.

    *****

    نویسنده : زینب مظفری (مدیر وبلاگ)

    کلیدواژه ها: رضا اسماعیلی, سر, صاحب دلان, صاحب دلان سر می دهند, عاشورا, محسن حججی, وهب, کربلا
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی, شهدا و حجاب, محافظین حریم زینبی  لینک ثابت [یکشنبه 1396-07-02] [ 11:35:00 ب.ظ ]

    7 نظر »
    « 1 2 3 4 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 20 »
     
    •  خانه  
    •  جزئیات صاحب وبلاگ  
    •  ورود  
    •  تماس