خدا آن حس زیباییست
که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ می دزدد
سکوتت را
یکی مثل نسیم سرد می گوید
کنارت هستم ای تنها
و دل آرام می گیرد...
.
.
.
.
سلام دوستان ودختران عزیزآسمانی...
به وبلاگ خودتون خوش اومدید.. امیدوارم اینجا لحظات خوشی داشته باشید .
نظر بدید آسمانی ها منتظر حضور گرمتون هستم.
مدیر وبلاگ : زینب بانو
مثل هر شب همان هنگام کوبه در صدا میکند چشمان اشک آلوده ی برادرم می درخشد صدازد : آمد سراسیمه از جا بر می خیزم، به سوی در می شتابم، برادرم پشت سر من در را که باز کردم، صدای گرم و دست مهربانی که هر شب گوش دل می نوازد و موهای پریشانمان را به گرمی نوازش می دهد ، از خورجین ساده اش نان و خرمایی … نگاه مهربانش، گرمی دستانش، یادآور نگاه پر مهر پدرم بود در کنار برادرم زانو زد و آغوش گشود تا سر بر شانه پر مهرش نهاد، دستان پرصلابتش را به دور او حلقه زد، دستی توانمند که یک ضربه او از تمام عبادت های جهانیان ارزشمندتر است، دستی که قلعه یهودیان خیبرنشین را بی در و پیکر نمود خدایا، این همان دست است ،که پینه ی کندن چاه های مدینه بر آن نقش بسته، اما چه بنده نواز است چه گرما بخش است و روح افزا این همان دست است که بر سر یتیمان عرب پدرانه کشیده می شود آهنگ رفتن داشت قدم های سنگینش، نشان از مرد میدان ها بود؛ قدم های استوار و پر صلابتش از رشادت ها و شهامت ها از بدر و احد و حنین حکایت داشت. با رفتنش، بار غم باز بر دل می نشیند دنیا به روی دوشمان سنگینی می کند اما امید دیدنش به فردایمان رنگ می بخشد. چه شبی است امشب؟ آسمان چه به زمین نزدیک است! آسمان به نور ستارگان روشن گویا شب قدر است؛ اما چرا بوم شوم نغمه ایی ناجور می خواند ؟ چه دهشت زاست امشب آقای مهربان، امشب زودتر از هر شب ترکمان کرد گویا عجله داشت امشب نگاهشان، نگاه امید بخش هر شب نبود نگاه مسافری بی بازگشت.
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
با رفتنش غبار دلم، پیش چشمم را تیره کرد آه سردی کشیدم و ندیدنش را حس کردم غَمگِنانه در را بستم، ندانستم لحظات چگونه گذشت. هنوز صبح ندمیده؛ اصلا آیا صبح خواهد دمید؟ ولوله ای از زمین و زمان به گوش می رسد ناخودآگاه بیرون دویدم چه خبر است؟ غوغایی بر پاست! بین زمین و آسمان ندایی به گوش می رسد هاتفی صدا می زند : تَهَدَمَت والله ارکانُ الهدی قد قُتِلَ علی المرتضی آه واویلا مردم شتابان به سوی مسجد می دویدند به سر زنان، مویه کنان که امیرالمومنین به شهادت رسید اما مولایمان در محراب زمزمه ی “فُزتُ وَ ربِ الکعبه” به زبان می راند. آری او رستگار شد و جهانی یتیم…
صدای زمزمه پدرم را میشنوم؛ خوب که دقت میکنم میبینم زیر لب نام علی را نجوا میکند. با هر زمزمه اش قلبم را شیفته و شیدای وجود مطهر مولا می سازد. وجودی که اعجاز خلقت است و آیینه تمام نمای پیامبر. او که مولود کعبه است و شکاف رکن یمانی بر این شاهد. او که با دیدنش زمین و زمان شعر عشق و جنون سر میدهند، که قد افلح المومنون. او که با وجودش ریشه عدل و عدالت استوار گشته و با مهرش آب و گل ما سرشته.
بار الها نمیدانم چرا نام او ورد هر زبانیست، اما نیک، میدانم که نام و یاد او حلال هر مشکلیست. کلّ هَمٍّ و غمٍّ سَینجَلی آری من هم با پدر هم نوا میشوم : یا علی و یا علی و یا علی
تا که بر لب نامت ای زیباترین، میآورم آسـمـانها را تو گویی بر زمین میآورم
تـــو طـــــلــوع آفــتابی، من اذان مغربم زیر لــــب نــــام امــیرالمؤمنین میآورم..
زنان و دختران مومن باید این سه صفت را که برای مردان بد است،داشته باشند. اول اینکه متکبر باشند. دیگر اینکه ترسوباشند و سوم هم اینکه بخیلباشند.
اما اینکه متکبر باشند یعنی در مقابل نامحرم با قاطعیت و ترشرویی صحبت کنند و از حرف زدن با عشوه و تبسم که دیگران را تحریک میکند بپرهیزند.
منظور از ترس هم ترس از تنها بودن و تنها ماندن با شخصی است که عنوان نامحرم دارد. اما اینکه بخیل باشد یعنی در حفظ مال خود و شوهر،کمال دقت و وسواس را به خرج دهد و امانت دار اموال همسر خود باشد.