حریم آسمانی


حریم آسمانی

خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی مثل نسیم سرد می گوید کنارت هستم ای تنها و دل آرام می گیرد... . . . . سلام دوستان ودختران عزیزآسمانی... به وبلاگ خودتون خوش اومدید.. امیدوارم اینجا لحظات خوشی داشته باشید . نظر بدید آسمانی ها منتظر حضور گرمتون هستم. مدیر وبلاگ : زینب بانو

موضوعات

  • همه
  • دختران شهر بهشت
  • مشق شب های دخترانه من
  • دلنوشته
  • مطالب تولیدی
  • پیامک
  • کلیپ
  • صوت و پاکدست
  • مقاله
  • پرسش و پاسخ
  • خاطره
  • کتاب
  • شعر و متن ادبی
  • جشن تولد ستاره ها
  • سبک زندگی
  • داستان
  • از حجاب دوروبر شما چه خبر
  • بازی حجاب
  • برسد به دست خدا
  • نرم افزار
  • اخبار حجاب
  • احادیث و روایات
  • احکام
  • شهدا و حجاب
  • محافظین حریم زینبی

  • آمار

  • امروز: 30
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1234
  • 1 ماه قبل: 3500
  • کل بازدیدها: 113831

  • صوت

    کد آهنگ

     
       
      «سایه سار نور»    

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ?️ سایه سار نور

    مثل هر شب همان هنگام کوبه در صدا میکند
    چشمان اشک آلوده ی برادرم می درخشد
    صدازد : آمد
    سراسیمه از جا بر می خیزم، به سوی در می شتابم، برادرم پشت سر من
    در را که باز کردم، صدای گرم و دست مهربانی که هر شب گوش دل می نوازد و موهای پریشانمان را به گرمی نوازش می دهد ،
    از خورجین ساده اش نان و خرمایی …
    نگاه مهربانش، گرمی دستانش، یادآور نگاه پر مهر پدرم بود
    در کنار برادرم زانو زد و آغوش گشود
    تا سر بر شانه پر مهرش نهاد، دستان پرصلابتش را به دور او حلقه زد،
    دستی توانمند که یک ضربه او از تمام عبادت های جهانیان ارزشمندتر است،
    دستی که قلعه یهودیان خیبرنشین را بی در و پیکر نمود
    خدایا، این همان دست است ،که پینه ی کندن چاه های مدینه بر آن نقش بسته، اما چه بنده نواز است
    چه گرما بخش است و روح افزا
    این همان دست است که بر سر یتیمان عرب پدرانه کشیده می شود
    آهنگ رفتن داشت
    قدم های سنگینش، نشان از مرد میدان ها بود؛
    قدم های استوار و پر صلابتش از رشادت ها و شهامت ها از بدر و احد و حنین حکایت داشت.
    با رفتنش، بار غم باز بر دل می نشیند
    دنیا به روی دوشمان سنگینی می کند اما امید دیدنش به فردایمان رنگ می بخشد.
    چه شبی است امشب؟
    آسمان چه به زمین نزدیک است!
    آسمان به نور ستارگان روشن
    گویا شب قدر است؛ اما چرا بوم شوم نغمه ایی ناجور می خواند ؟
    چه دهشت زاست امشب
    آقای مهربان، امشب زودتر از هر شب ترکمان کرد
    گویا عجله داشت
    امشب نگاهشان، نگاه امید بخش هر شب نبود
    نگاه مسافری بی بازگشت.

    او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
    دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود

    با رفتنش غبار دلم، پیش چشمم را تیره کرد
    آه سردی کشیدم و ندیدنش را حس کردم
    غَمگِنانه در را بستم، ندانستم لحظات چگونه گذشت.
    هنوز صبح ندمیده؛ اصلا آیا صبح خواهد دمید؟
    ولوله ای از زمین و زمان به گوش می رسد
    ناخودآگاه بیرون دویدم
    چه خبر است؟ غوغایی بر پاست!
    بین زمین و آسمان ندایی به گوش می رسد
    هاتفی صدا می زند :
    تَهَدَمَت والله ارکانُ الهدی
    قد قُتِلَ علی المرتضی
    آه واویلا
    مردم شتابان به سوی مسجد می دویدند
    به سر زنان، مویه کنان که امیرالمومنین به شهادت رسید
    اما مولایمان در محراب زمزمه ی “فُزتُ وَ ربِ الکعبه” به زبان می راند.
    آری
    او رستگار شد و جهانی یتیم…

    ******

    نویسنده و گوینده : زینب مظفری (مدیر وبلاگ)

     

    دریافت ویدیو


    کلیدواژه ها: احد, امام علی, امیرالمومنین, بدر, بنده نواز, جنگ, حنین, خیبر, سایه سار نور, شب قدر, شهادت, عبادت, فزت و رب الکعبه, ماه رمضان, مرد میدان, مسجد, پدر, چاه مدینه, یتیم, یهود
    موضوعات: دختران شهر بهشت, مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی, کلیپ, محافظین حریم زینبی  لینک ثابت [سه شنبه 1400-02-14] [ 03:50:00 ب.ظ ]

    1 نظر »

       
      " سرباز "    

    ” سرباز “

    بسم الله الرحمن الرحیم

    حال غریبی بود

     مدتها در انتظار تا شاید بیایی

    ساعت ها، دقایق و لحظه ها

    شاید بیایی

     ای سیمرغ آسمان آزادی

    ای شیر بیشه رشادت

    ای ساقی لبهای تشنگان فوعه و کفریا

    ای نوازنده یتیمان الزهرا

    ای آزادی بخش خان طومان

    ای  رعد طوفنده دیرالزور

    ای طارق کوبنده موصل نشینان دژخیم

    ای خواب پریشان تلاویو و اورشلیم

    ای موج خروشان اطلس، بر قامت تندیس کریه شعله بر دست ظلم و بردگی

    ای یاور همیشه ولایت

    ای سرباز جانباز ولی

    ناباورانه پاسی از غروب آفتاب شهر دخت نبی

    معصومه کبری، بنت الزهرا گذشته بود

    که آفتاب پیکر اربا اربای تو در چشمم، بر سرم طلوع کرد

    به دنبال تابوت غرق نورت می دویدم

    از خیابان سمیه و مسجد حضرت خدیجه

    ای معلم آزادگی، به میدان معلم آمدی تا به پیامبر اعظم برسی

    عاجزانه در پیت دویدم تا عاشقانه به مرامت برسم

    دست قلم شده تو دلم را به علقمه برد

    جسم بی سرت، تا قتلگاه و ناله زینب

    القصه

    تو را به خاک سپردند، اما تو جاودانه بر اوج افلاک …

    *****

    نویسنده و گوینده : زینب مظفری (مدیر وبلاگ)

     

     

    دریافت فایل ویدیویی

    کلیدواژه ها: اربا اربا, او یک فرمانده بود, اورشلیم, تلاویو, حاج قاسم, رشادت, زینب, سرباز, سرباز ولایت, سردار سلیمانی, سیمرغ, شهید, شهید سلیمانی, علقمه, فوعه, قاسم سلیمانی, قتلگاه, مرد میدان, کفریا, یتیمان
    موضوعات: مشق شب های دخترانه من, دلنوشته, مطالب تولیدی, کلیپ, خاطره, محافظین حریم زینبی  لینک ثابت [جمعه 1399-10-12] [ 11:37:00 ق.ظ ]

    ارسال نظر »
     
    •  خانه  
    •  جزئیات صاحب وبلاگ  
    •  ورود  
    •  تماس